1- محقق پسادکتری رشته پژوهش هنر، دانشکده هنر، دانشگاه الزهرا، تهران.
2- دانشیار، دانشکده هنر، دانشگاه الزهرا، تهران. ، e.panjehbashi@alzahra.ac.ir
چکیده: (7013 مشاهده)
شاکله و ساختار داستانها، قصهها و اساطیر تابع قواعد و اصولی قراردادی است که تحت عنوان "ساختارشناسی قصههای عامیانه" بازشناسی میشود. بهطوریکه هرگونه تعدیل، دخالت دادن علایق شخصی و به کارگیری سبکهای ادبی در نسخ اصلی روایات، مانع از آن نمیشود که ساختار قصه رو به نابودی گزارد. مطالعه حاضر، حاکی از وجود برخی تغییرات فرمی و مضمونی در نگارگری صحنه آخر از داستان رستم در شاهنامههای دوره قاجار است. یعنی، هنرمندان با فاصلهگیری از متن اصلی، آثار خود را به قواعد ساختاری قصههای عامیانه نزدیک کردهاند. نگارندگان با هدف بررسی علل و زمینههای صورت بستن این تغییرات، خود را ملزم به پاسخگویی این پرسش کردهاند که زمینهها و انگیزههای گرایش هنرمندان به تغییر سبکهای پیشین چه بودهاست؟ این جستار، داستان رستم را در سه مرحله منبع شفاهی، متن ادبی و تمایل به دگردیسی قهرمان به ساختار اولیه عامیانه مطالعه و با بررسی توصیفی – تحلیلی 21 نگاره انتخابی به روش کیفی از دو دوره قاجار و پیش از آن با موضوع "رستم و دیو سفید" بدین نتیجه رسیده که هنرمند دوره قاجار در همگرایی با میل عمومی و پیروی از ناخودآگاه جمعی، دیو آخر داستان را گونهای بازنمایانده که این موجود خیالی چهره و رفتاری زنانه نگاریده شده و در شخصیت معشوقهای ظاهر شده که در خان چهارم داستان به او دریغ داشته شدهاست. این امر در نتیجه تمایل جمعی انسانی به شنودن وقایع برابر الگوهای ساختاری قصههای عامیانه، رغبت عمومی به روایت عامیانه از داستان بهجای روایت ادبی و تصویرسازی منطبق با روحیات عامه در زمان خودشان صورت گرفتهاست.
نوع مطالعه:
پژوهشي |
موضوع مقاله:
هنرهای تجسمی